غربت دوری تو ، توو این قلب شکسته می شه احساس . . .
کنایه فهما !
سال نو آمد اما بی تو . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . . .
تنها نشستم کنار سفره خالی ...
نه اصلا ننشستم در جایی که تو نبودی ...
آری جایی که تو نباشی ... اصلا چه سود ...
.
.
.
یار من !
می دانی ؟!
دیگران مرا دیوانه خطاب می کنند ...
همیشه گفته اند و می گویند که مگر می شود بدون تو عاشق شد ...
اما در دل خود به آنها می گویم ... من بی تو نبودم ... همیشه با تو هستم ...
من ندیده تو را برای خود ساخته ام ...
اما می دانم ...
آن یاری که برای خود ساخته ام ... همانیست که خواهم دید ...
آری! چه باک!
چه باک از این همه تهمت ها و ...
یا نه بهتر بگویم
چه باک از این همه تمسخر و نیش خند ...
منی که تو را دارم دیگر چه ندارم ؟
آنان به تمسخر می نشینند، اما نمی دانند که در لحظه لحظه های نفس کشیدنم ، در ذره ذره راه رفتنم به تو می اندیشم ...
وقتی که تصویر تو را در آغوش دارم، دیگران دیو و ددانی هستند که می خواهند تو را از من بستانند ...
یار من!
پس به من خرده مگیر که همه تو باشم و بی تو لحظه ای نباشم ، چرا که اگر کمتر از آنی ضربان قلبت را برای خود تداعی نکنم، منتظران ، به مقصود خود خواهند رسید ...